و باران آمده جانم ،جهانم سخت نمناک است
و سوزی سرد چو گرگی که پی بزغاله ها بوده
صدای زوزه اش دشت ها را درنوردیده
بهاران را چه شد اکنون شبیه فصل پاییز است
یکی میگفت و می باشد پادشاه فصل ها پاییز
چه جانکاه است بهارانی که روزی نو عروس فصلها می بود
عزادار و سیه پوش عزیزانی که چون برگ خزان روی زمین افتاده اند گشته
پریشان حال و درمانده شبیه ابرهای پاک فروردین
نمیداند که می بارد یا نه قرارش چیست؟
بلاتکلیف میان بودن و رفتن شناور در فضای خاکی هفت آسمان بی هیچ
غریق پهنه ی این کهکشان ، مرده، به سان تخته ای پاره
که در دریا سوار موج های غم به سوی نا کجا آباد می تازد
درباره این سایت